داستان هاي بامزه ي كوتاه

توي اين بايد كه هيچي نمي تونن نخندند

داستان هاي بامزه ي كوتاه

۵۱۱ بازديد

دو تا آفريقايي با يه نفر سومي وسط بيايون بودن در همين حال و هوا بودن كه يدفعه آفريقايي يه چراغ جادو پيدا مي كنه.
بعد غوله مي ياد بيرون و به آفرقايي ميگه يه آرزو كن.

 آفريقايي ميگه: منو سفيد كن.
تا اينو ميگه سومي ميزنه زير خنده آفريقايي ميگه: چيه براي چي ميخندي؟
سومي گفت: همينجوري.
بعد غوله به آفريقايي دوميه گفت: تو چي مي خواي؟
آفريقايي گفت: منم سفيد كن .
دوباره سومي ميزنه زير خنده .
آفريقايي گفت براي چي ميخندي؟
سومي باز گفت: همينجوري.
نوبت سومي ميشه. غوله ازش مي پرسه: تو چي مي خواي .
سومي ميگه: اين دوتا رو سياه كن. 

*****************************************

هنگام سحر، خروسي بالاي درخت شروع به خواندن كرد و روباهي كه از آن حوالي مي گذشت به او نزديك شد.
روباه گفت: تو كه به اين خوبي اذان مي گويي، بيا پايين ب هم به جماعت نماز بخوانيم.
خروس گفت: من فقط مؤذن هستم و پيشنماز پاي درخت خوابيده و به شيري كه آنجا خوابيده بود، اشاره كرد.
شير به غرش آمد و روباه پا به فرار گذاشت.
خروس گفت مگر نمي خواستي نماز بخوانيم؟ پس كجا مي روي؟
روباه پاسخ داد: مي روم تجديد وضو مي كنم و برمي گردم!

 
*********************************************


قاضي دادگاه، آدم شيادي كه مال مردم را بالا مي كشيد محكوم كرد كه روي الاغ سوار كنند و در همه جاي شهر بگردانند و جار بزنند كه او آدم كلاشي است و كسي به او پول ندهد.
در پايان روز صاحب الاغ از او كرايه خواست.
يارو با پوزخند گفت: مرد حسابي! خودت از صبح تا حالا داري فرياد مي زني كه من پول مردم را بالا مي كشم، حالا با چه اميدي از بنده كرايه الاغت را مطالبه مي كني؟!


*********************************************


شخصي كه خيلي ادعاي پهلواني مي كرد رفته بود خون بده. وقتي كيسه خون را آوردند كه خونش را بگيرند.
به پرستار گفت: آبجي! كيسه چيه؟ لوله بيار كه به همه خون برسه.
ولي بعد از اينكه يك كيسه خون داد از حال رفت و ۴ تا كيسه خون بهش زدند تا به هوش بياد.
وقتي به هوش آمد، بدون اينكه به روي خودش بياره به پرستار گفت: ديگه كسي خون نميخواد؟!


*********************************************


مي گويند يك روز جرج بوش با لباس غواصي به عمق ۲۰۰ متري اقيانوس رفته بود.
يك كوسه به طرفش آمد و از او پرسيد: ببخشيد! شما آقاي بوش رئيس جمهور آمريكا هستيد؟
بوش با تعجب پاسخ داد: آره، ولي تو از كجا مرا شناختي؟
كوسه خنديد و گفت: آخه ديدم به جاي كپسول اكسيژن، كپسول آتش نشاني به پشتت بسته اي!!


*********************************************
به شخصي گفتند: زود باش زود باش جشن عروسي شروع شده.
گفت: به من چه؟
به او گفتند: عروسي پسر خودت است.
طرف به يارو گفت: پس به تو چه؟!


*********************************************

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد